سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمندان را اکرام کنید که آنان نزد خداکریم اند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
تخــریــبـچــی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» او آمد اما ... ؟!

 

اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم ...

غروب جمعه شد ...

باز گمان کردم ... اونیامد ... !

صدایی غریب از کجار جد رئوفش ندا داد ... »

امروز هم آمد ...

مثل هر جمعه ... مثل هر روز ...؟!

اما ندای فاطمیه هل من ناصر ینصریش را لبیک گویی نبود ... !!!

............................................................

لبیک یا ابا صالح المهدی ... ع ا ج ر

تعجیل در فرجش 3 صلوات ...

یا حق ...

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » تخریبچی ( شنبه 86/7/7 :: ساعت 9:53 صبح )
»» تفسیر قرآن در چت ...

به نام خدا ...

سلام

یه وبلاگ دیدم که برام جالب بود .. گفتم هم خود شرکت کنم .. هم لینکش کنم .. هم مطلبی بهش اخصاص بدم ...

... سومین دوره برگزاری جلسات تفسیر قرآن در ماه مبارک رمضان در محیط چت یاهو ...

انشاءالله که شرکت کنیم و بتونیم از این ماه رحمت و قران الهی استفاده کنیم ...

لبیک یا ابا صالح المهدی ... عاجر

یا فاطمةالزهراء ... س

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » تخریبچی ( شنبه 86/6/24 :: ساعت 5:0 صبح )
»» وفای عشق ...

به نام خدا ...

تازه از حریم قدسی رسیدم خونه ... قبل از اینکه نت بیام ... رفتم سراغ حافظ ...

این شعر اومد ...

                             وفای عشق ...

در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع

                             شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع

روز و شب خوابم نمی آید به چشم غم پُرست

                             بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع

رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد

                             همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع

گر کُمیتِ اشکِ گُلگونم نبودی گرم رد

                              کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع

در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست

                              این دل زارِ نزار اشک بارانم چو شمع

در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست

                               ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع

بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است

                               با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع

کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت

                               تا درآب و آتش عشقت گدازانم چو شمع

همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو

                               چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع

سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین

                                تا منوّر گردد از دیدارت ایوانم چو شمع

                  آتش مهر تو را حافظ عجب در سرگرفت

                  آتش دل کی به آب دیده بنشانم  چوش شمع 

به نظرم شعر قشنگی اومد ... با این که اصلاً برای آپ کردن نیومده بودم ...

اما تصمیم گرفتم بنویسمش ...

اگه میتونید معنیش کنید برام ممنون میشم ...

یا فاطمة الزهراء ... س

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » تخریبچی ( چهارشنبه 86/6/21 :: ساعت 4:38 صبح )
»» دیر است اما ... عید مبارک

به نام خدا ...

این جمعه هم نیامد ...

به امید روزی که صدایش را بشنویم و لبلیک گوی ندای فاطمیه هَل مِن تاصِرٍ یَنصرنی اش باشیم ... 

انشاءالله ...

میلاد منتقم کوچه های مدینه مبارک ...

لبیک یا اباصالح المهدی ... عاجر

سلامتی و تعجیل در ظهورش 3 صلوات ...

یا فاطمه الزهراء ... س

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » تخریبچی ( شنبه 86/6/10 :: ساعت 5:14 صبح )
»» حسین ...

حسین ...
مولود احیای دین ...
مولود مظلومیت و غم ...
مولود احیای امر به معروف و نهی از منکر ...
مولود متحول کننده جهان ...
تنها مولودی که پدر و مادرش از به دنیا آمدن او ناراحت بودند ...
مولودی که همبازی هایش قاتلش بودند ...
آه ... آه ... آه ...
...............................................................................
درب خانه به صدا درآمد ...
انگار کسی به در می کوبید و اجازه ورود می خواست ...
در برایش باز شد ... او وارد خانه شد ....
او هر روز برای دیدن عزیزانش ؛ اهل بیتش به آن خانه می آمد ...
صحنه ای دید که بسیار ناراحتش کرد ...
او دید ... دخترش ... همه وجودش ... پاره تنش ... کوثر کوثر میریزد ...
آری دخترش ... گریه میکرد ...
اما چرا ...
گریه دخترش برای چه بود ... ؟
چرا او که هم دختر پدر بود و هم مادر پدر ، گریه میکرد ... ؟
چرا حتی با دیدن پدر آرام نشد ...؟
پدر با دیدن دختر و روی گریانش ... بی اختیار پرسید ...
دخترم برای چه گریه میکنی ... ؟؟؟!
چه شده که این قدر منقلب هستی ... که حتی دیدن من نیز تسکینی برایت نیست ... ؟!
دختر لب از لب گشود و با همان چشمان کوثری سخن آغاز کرد ...
پدر جان ... !
فرزندی که در شکم دارم ... با من سخن میگوید ... !؟
او مونس و همدم من است ...
صدای قرآنش دلنشین ترین صداست ...
او با من از خودش ... پدرش ... من و شما ... و از بزرگی ما سخن میگوید ...
او از بهشت میگوید ...
او از خدا و ملائکه سخن میگوید ...
او ... مرا آرامش می دهد ...
او ... مرا دلداری می دهد ...
او ........................................
 او ........................................
  او ........................................
دخترش ساکت شد ... انگار دیگر نمی توانست چیزی بگوید ...
اشک می ریخت ... و قادربه سخن گفتن نبود ...
اینبار آنچان اشک میریخت که شانهایش می لرزید ...
پدر نیز با او هم ناله شد ...
اشک از چشمان پدرش نیز جاری شد ...
پدر حتی طاقت دیدن گریه دخترش را نداشت ...
حال اینکه دخترش گریه ای میکرد که پدر تا آن روز او را این چنین منقلب ندیده بود ...
پدر ... در حالی که اشک می ریخت ... از دخترش باز پرسید ...
دخترم ... عزیزم ... پاره تنم ... برای چه اینگونه گریه میکنی ... ؟
... او با هان چشمان کوثری اش ...
درحالی هیچ تسکینی پیدا نکرده بود ... لب باز کرد  گفت ...
فرزندم ...
همین فرزندی که در شکم دارم ...
گاهی حرف هایی میزند که .......................
او میگوید ... و مرا غم فرا میگیرید ...
او میگوید ... و من از مظلومیتش گریه میکنم ...
گریه دختر بیشتر شد ...
اینبار هق هق اشک ریختنش نیز به گوش می رسید ...
دختر با همان حال به سخن ادامه داد و گفت ...
او میگوید ...
اَنَا الغَریب ... اَنَا الغَریب ... اَنَا الغَریب ... !
اَنَا المَظوم ... َنَا المَظوم ... َنَا المَظوم ... !
اَنَا العَطشان ... اَنَا العَطشان ... اَنَا العَطشان ... !
اَنَا الشَهید ... اَنَا الشَهید ... اَنَا الشَهید ... !
.............................................................................
سخن دختر تمام شد ...
او و پدرش اشک می ریختند ... و گریه می کردند ...
همسر مظلوم دختر که حالش همچون دختر بود ...
او نیز با آنها همناله بود ...
چند لحظه ای سکوت و گریه همه جا راگرفته بود ...
ناگهان دختر و همسرش همزان از پدر پرسیدند ...
پدر جان ... این چه مولودی است ... ؟
او چرا اینگونه سخن میگوید ... ؟
به ما بگو ...
پدر قادر به سخن گفتن نبود ... ... ...
پدر گریه اش با سوال فرزندانش بیشتر شد ...
در همین حال ... خانه غم انگیز آنها را نوری فرا گرفت ...
جبرئیل نیز با چشمانی اشک آلود ... اجازه خواست و وارد خانه شد ...
او پیامی از جانب خدا آورده بود ...
اما این بار این پیام فقط برای پیامبر نبود ...
این پیام ، پیامی از جانب خدا به پیامبر و اهلبیتش بود ...
جبرئیل در حالی که گریه میکرد ... پیام خدا را به این خانواده داد ...
یا فاطمه الزهراء ... فرزندی که در شکم داری ... فرزند بزرگی است ...
نامش حسین ... و لغبش سید الشهداء است ...
او احیا کننده دین خداست ...
او احیا کننده فرضه بزرگ امر به معروف و نهی از منکر است ...
او سبب زنده ماندن اسلام تا هزاران سال است ...
خداوند مهربان ... میداند که شما فرزندتان را دوست دارید ...
اما مگر شما نمی خواهید دین خدا تا ابد بر زمین باقی بماند ...
این فرزند شما سبب زنده ماندن دین خدا تا ابد است ...
او در غربت ...
با مظلومیت ...
درمیان هزاران هزار دشمن خدا ...
و در مقابل چشمان اهلبیتش ... و خصوصاً خواهرش زینب ...
بدون هیچ یار و یاوری ...
حتی با داشتن فرزند و سرباز شهیدی شش ماهه چون علی اصغر ... و فدا کردن او در راه خدا ...
و با باقی گذاشتن زهرایی سه ساله چون ... رقیه ...
و با لبانی تشنه ...
درمیان دو نهر آب که مهریه مادرش است ...
با جدا شدن سر از تنش ... و قطعه قطعه شدنش
با دشمنان دین خدا خواهد جنگیند ...
و به شهادت خواهد رسید ...
او سید الشهداء خواهد بود ...
او با شهادت غریب و مظلومانه اش دین خدا را زنده نگاه خواهد داشت ...
او سبب زنده ودن دین خدا خواهد بود ...
دختر و همسرش ... در حالی که همچنان گریه میکردند ... گفتند ...
فرزندمان را نیز در راه خدا ... به خدا ... و برای دین خدا ... تقدیم میکنیم ...
و کم کم ... با این که از به دنیا آمدنش ناراحت بودند  ... آماده تولد چنین فرزند بزرگی شدند ...
...........................................................................................
اعیاد شعبانیه ...

سوم شعبان ...
میلاد با سعادت سیدالشداء حسین زهرا ... وسالروز بازگشت آزادگان سرافراز به میهن ...
چهارم شعبان ...
میلاد با سعادت بزرگ پرچم دار کربلا و یگانه حامی حسین ... اباالفضل العباس ...
 پنجم شعبان ...
میلاد با سعادت پیام رسان کربلا ... سید الساجدین ... زین العابدین ... حسین بن علی ...

بر تمامی عاشقان اهلبیت عصمت و طهارت .... مبارک ...
و به امید روزی که ندای فاطمی هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرنی حسین زمان ... منتقم کوچه های مدینه و کربلا مهدی فاطمه را لبیک گوییم ...
لبیک با ابا صالح المهدی ... عاجر
تخریبچی ...

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » تخریبچی ( جمعه 86/5/26 :: ساعت 5:44 عصر )
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

>> بازدید امروز: 9
>> بازدید دیروز: 19
>> مجموع بازدیدها: 244915
» لوگوی وبلاگ

» درباره حقیر

تخــریــبـچــی
تخریبچی
به نام خدا ... تخریبچی ... یه نسل سومی ... یکی که خیلی چیز ها دیده و شنیده و تجربه کرده ... یکی که سعی در اصلاح درون و بیرونش داره ... یه بسیجیه دانشجو ... یه بسیجیه طلبه ... به امید شهادت


» لینک دوستان
غفلت ...
منتظر ...
عروج ... اولین دست نوشته های تخریبچی
بچه های قلم
استاد هادی کردان ...
حم عسق ...
ساجدون ...
دست خط باران ...

» پیوندهای روزانه

نا گفته هایی از جلبگهای سبز اموی ... [46]
دختر و چگونگی ابراز علاقه [221]
پست نگهبانی [38]
لاله های سخنگو [20]
فرازی از نامه امام خمینی .ره. به آقای منتظری [106]
امید ... [51]
بچه های زهرا س [74]
یادی کن [54]
صدای شرهانی ... [248]
عشق یعنی ... [199]
وصیت نامه ای از شهید ... [228]
رقصی چینینمیانه میدانم آرزوست ... [316]
صبح جمعه ... [173]
جلسات تفسیر قرآن در ماه مبارک رمضان در چت [168]
[آرشیو(14)]

» آرشیو مطالب
شروع به کار تخریبچی ...
صدایی غریب ...
حسین ...
وفای عشق ... یادی تلخ ...
مین های یادگاری ...
لاله های سخن گو ...
صدای شرهانی ...
عشق ...
عشق یعنی ...
پست نگهبانی ...
برادران انقلابی ...
غزه ...
انتخابات ریاست جمهوری ...
عشق و ابراز علاقه دخترانه ...
رفتار ...
هدیه همیشگی بچه های تخریب ...
لاله های خوش بو ...
کردستان ...
میر حسین موسوی
نمک
سال 87
سال 88
سال 89
سال 90
سال 91
سال 92
سال 93
سال 94
سال 95
سال 97

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب