اللهم الرزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک ...
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
سوی حسین رفتن با صورت خونی
زیبا بود اینسان معراج انسانی
...
بیایید علی شویم تا کمیل مهدی (عج) شویم ...
...
ای خدای گنه کاران ... این گنه کار را به درگاهت بپذیر ...
...
تخریبچی ... باید اول خودش رو تخریب کنه تا بتونه توی این همه میدون مین کاری انجام بده ...
میریم برای تخریب خود و نفس ...
...
پایان این دفتر ...
شاید روزی دوباره تخریبچی زنده بشه ...
شاید ...
...
به پایان آمد این دفتر ... حکایت همچنان باقیست ...
...
یا حق ...
تحلیل جالب شهید دیالمه از شخصیت میرحسین موسوی!
شهید عبدالحمید دیالمه اردیبهشت 1333 در تهران در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. پس از اخذ دیپلم طبیعی، تحصیلات علوم حوزوی را آغاز کرد. سیره و حدیث را نزد اساتید حوزه علمیه قم و علوم مختلف منطق، فلسفه و عرفان را نزد استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری آموخت. او در سال 1352 به دانشگاه فردوسی مشهد وارد شد و مدرک دکترای داروسازی را از این دانشگاه در تاریخ 14 اسفند 1358 کسب کرد.
شهید دیالمه در دوران جوانی و فعالیت هایش، ارتباط مستمری با افرادی چون مطهری و بهشتی داشت. وی مجبور به زندگی مخفی در طی سال های 1352 الی 56 جهت فعالیت های مبارزاتی با رژیم پهلوی شد و سرانجام توسط ساواک دستگیر شد اما به دلیل اینکه ساواک مدرک معتبری علیه او نداشت، آزاد شد.
دیالمه از همان ابتدای ورود به دانشگاه، اقدام به تأسیس کتابخانه اسلامی و جذب افراد مذهبی کرد. جلسات دعای کمیل از سوی وی برای اولین بار در سطح دانشگاه برگزار گردید و پس از مدتی در سطحی گسترده تر در حرم امام رضا (ع) ادامه یافت. تشکیل و مدیریت گروه های چند نفره جهت نشر افکار اسلامی شیعی همراه با آموزش های عقیدتی و سیاسی از کارهای تشکیلاتی دیگر وی بود. او در این اثنا چندین بار توسط ساواک دستگیر شد. شهید دیالمه در طی سال های 55-54 ساماندهی حرکت های دانشجویی و مردمی را علیه رژیم عهده دار بود و به انسجام گروه های مختلف دانشجویی در زمینه مبارزاتی می پرداخت. وی در همان سال پیروزی انقلاب به تشکیل مجمع احیای تفکرات شیعی دست زد. وی از اعضای شورای هفت نفره اولیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استان خراسان بود.
دیالمه به همراه افرادی چون هاشمی نژاد، کامیاب و واعظ طبسی، شورای اولیه حزب جمهوری اسلامی را در خراسان تشکیل دادند. از فعالیت های وی در اوایل انقلاب، شرکت در جلسات مناظره و بحث با نمایندگان گروه های مختلف انحرافی در دانشگاه و شهر بود.
او از جمله افردی بود که به شدت با افکار گروه هایی چون منافقین مخالفت می کرد. وی همچنین از منتقدان نظرات و خطی مشی سیاسی- مذهبی بنی صدر بود. دیالمه مدت ها قبل از ریاست جمهوری بنی صدر بود. دیالمه مدت ها قبل از ریاست جمهوری بنی صدر نسبت به وی نظر مساعدی نداشت و هیچ گاه از وی حمایت نکرد و حتی گروهی تشکیل داد تا مدارک و اسناد برضد بنی صدر و فعالیت های وی گردآوری کنند.
شیهد دیالمه از جمله افرادی بود که با ارائه مدارک جهت اثبات عدم کفایت سیاسی بنی صدر موجب عزل وی شد. سخنرانی های گوناگون در شهرهای تهران، قم و مشهد که پس از نمایندگی مجلس گسترش یافت از جمله دیگر فعالیت های او بود. تاکنون حدود 400 ساعت از سخنرانی های این شهید بزرگوار گردآوری شده است.
شهید دیالمه در دوره اول مجلس شورای اسلامی از طرف مردم مشهد کاندیدا و مورد حمایت علمای برجسته قم واقع شد و به عنوان نماینده مردم مشهد انتخاب گردید.
در شروع مجلس نیز به علت سن کم، عضو هیئت رئیسه سنی مجلس بود. پس از آن به عنوان ریاست کمیسیون شوراها در مجلس به ایفای مسئولیت پرداخت. شهید دیالمه هفتم تیرماه در حادثه بمب بگذاری منافقین در دفتر حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسید.
شهید دیالمه در سال 60 که به عنوان نماینده مردم مشهد در مجلس شورای اسلامی حضور داشت در حوزه های مختلف فعال بود و به سخنرانی های افشاگرانه مبادرت می ورزید. وی در یک سخنرانی بخشی از دیدگاه خود نسبت به میرحسین موسوی و زهرا رهنورد همسر وی را بیان کرد در ذیل آورده شده است:
در خصوص موسوی
همین الآن افرادی کاندیدا هستن برای بعضی از وزارت خانه ها که به اعتقاد من خط فکریشون درست نیست ولی متأسفانه کاری نمی توانم بکنم فقط می توانم یک رأی مخالف بهشون بدم و یکی از نمونه هاش جناب آقای سید(میر)حسین موسوی است، سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی، اعتقاد به این است که خط فکری او خط فکری جنبش مسلمان مبارز و پیمان و غیره می باشد، البته نمی خواهم بگویم که عضو آن سازمان، گروه و چه هست ولی جهت فکریش همونه و اگر رجوع بکنید به روزنامه ها می بینید در خیلی از جاهاش این خط مشی رو طی می کند در حالی که من روزنامه و اینارو من از دید حزب نمی بینم بلکه من اینارو فقط از پایگاه ایشون می بینم و الا اینارو هیچ کدوم را به حساب حزب نمی گذارم و نه به عنوان نیروهای مومن، معتقد، مخلصی که در حزب هستند بلکه شخصاً به نام ایشون می گذارم و با توجه به موضع گیری هایی که در روزنامه ایشون مطرح شده برای مثال ویژه نامه ای برای تختی چاپ می کنه، برای مصدق مطلب چاپ می کند، اما حتی یک خط در مورد آیت الله کاشانی نمی نویسد بروید ببینید در روزنامه های اون زمان رو اگر یک خط حتی یک خط در مورد آیت الله کاشانی قبل و بعد از سالگرد ایشان در این روزنامه آوردید من اسمم را عوض می کنم، اما ویژه نامه هایی درباره تختی چاپ می کنه در حالی که تختی فقط جزو جبهه ملی بوده و یک کشتی گیر بود والله شما به خاطر کشتی گیر بودنش از او مقاله چاپ می کنید و نه فقط به خاطر جبهه ملی بودنش زیاد از او صحبت و مقاله چاپ می کنید و الا تختی هم همانند صدها هزار نفر کشتی گیر دیگر مانند سید عباسی، حبیبی و غیره داشتیم، چرا اونارو مطرحشون نمی کنن، چرا برای اونا ویژه نامه چاپ نمی کنن پس حتماً به خاطر باند جبهه ملی شون بوده است، تجلیل هایی از مصدق می کنن، بعد از اینکه آقای فلسفی در نماز جمعه علیه مصدق صحبت کرد مقاله ای علیه ایشون رو کدام روزنامه نوشت همین روزنامه جمهوری اسلامی که به اسم خیابان مصدق نوشت و شدیداً آن را کوبید و حتی یک شب که من در جایی صحبت می کردم تمامی این حرف ها را گفتم که بعد از صحبت های من آقای موسوی برای دفاع از خود بلند شد و گفت ما اینا رو نمی پذیریم به دلیل اینکه نمی خواهیم شیوه های آسیب پذیری و کمونیستی رو در ایران ایجاد بکنیم، البته لفظ را اشتباه به کار می برد اما من برداشتی را که از گفتن این مطلب بیان کرد عرض می نمایم برداشت ایشان این بود که در شیوه های کمونیستی که ما یک چیزی رو که در سابق اتفاق افتاده و در تاریخ مجدداً بیایم دنبال گیری کنیم و در موارد فعلی به آن تجسم بدهیم و بزرگش کنیم، مثلاً اگر کاشانی یا مصدقی آن زمان بود حالا بیاییم الآن هم یک مصدق و کاشانی بسازیم. البته سابقه های مکرر هم درگروه های منفی داشته از جمله بودنش در گروه نخشب که جزو بافت او بوده است و با پیمان و سامی در این باند نخشب بودند که بعد از مدتی از هم جدا شدند که پیمان گروه جنبش مسلمانان را درست کرد و سامی گروه جاما را درست کرد ولی آقای موسوی به ظاهر می فرماید که من یک آدم مستقل هستم و در واقع همون شیوه فکری رو امروز داره و به اعتقاد من در داخل روزنامه هم دقیقاً این شیوه فکری رو اعمال کرده و برای مثال از نماینده های عضو جنبش مسلمان مصاحبه کرده و مقاله های بلند بالایی در صفحه اول با تیتر درشت در مورد قضیه تالبوت نوشته و عکس های مختلفی را در اندازه های مختلف در این مورد به چاپ رسانده و حتی یک بار عکس پیمان را در صفحه اول جمهوری اسلامی چاپ می کند.
در خصوص زهرا رهنورد همسر آقای موسوی
و از آنجا که همسر آقای موسوی خانم زهرا رهنورد که یک مشت مزخرف هایی در مورد اسلام را در کتاب هایی مانند: طلوع زن مسلمان، همگام با یوسف، قیام موسی و هر چه از این مسائل توانسته به هم بافته و از آنجایی که او زیاد سابقه مسلمونی ندارد چه جور شده است که حالا به عنوان مفسر قرآن شده معلوم نیست دنیا در دست کیه که هر کس می خواهد یک ساله مفسر قرآن می شود. در همین کتاب طلوع زن مسلمان این خانم تمام جملاتی که مربوط به نهج البلاغه علی (ع) بوده است به فارسی در این کتاب نوشته و بعد به عنوان تبلیغات ارتجاعیون علیه زن آن را به شدت کوبیده است و هر کس هم که اینها را می خواند اصلاً متوجه نمی شود که تمامی مباحث از عین متن نهج البلاغه می باشد برای مثال یکی از آن جمله ها این است که: (غیرت برای مرد از ایمانش است و برای زن کفر) در صورتی که این جمله عین متن نهج البلاغه بوده و ایشان با نوشتن این متن به شدت این موضوع را کوبیده است در حالی که در نهج البلاغه آماده است: (غیره الرجال من الایمان و غیره المراه کفر) غیرت برای مرد از ایمانش هست و برای زن کفر که این جمله را به فارسی نوشته و هر کس که این متن را می خواند با خود بگوید که متحجرین عجب چیزهای مزخرفی گفتن و یا یک شیوه ای را به کار برده است که از نظر من شیوه خوبی است که می گن برای اینکه انسان بخواهد خوب جا بیفتد موضوعی که در اسلام مطرح نیست مطرح بکند و بعد بکوبد ، فرض می کنیم مثلاً شما اصلاً دایی ندارید، عمو ندارید بعد ما بیایم طرح بکنیم که یک عده می گن عموی فلان کس ساواکی و بعد شروع کنیم در مورد این مسئله 20 یا 30 صفحه در مورد او نوشته و صحبت کنیم خوب پس هیچ کسی نمی آید از ما بپرسد که آقا فرد اصلاً وجود خارجی دارد که اینگونه در مورد آن صحبت می کنید چگونه ثابت می کنید و یا برای مثال در همین کتاب طلوع زن مسلمان یک متن دیگر است که به این صورت نوشته شده است که (زن از دنده چپ مرده) اول این موضوع را در 20 یا 30 صفحه شرح داده و همه هم می گن چه زن خوبی چقدر از زن ها دفاع می کند همش هم با استدلال قرآنی، حدیث، روایت و... هیچ کس هم نمی پرسد که اصلاً کی گفته که زن از دنده چپ مرده که تو داری ردش می کنی اصلاً همچنین مسئله ای از کجا آمده که در 20 تا 30 صفحه به رد کردن و کوبیدنش می پردازی و...
همچنین با ایشان به عنوان زن متفکر اسلامی مصاحبه می کردند و در تلویزیون در مورد مباحث زنان به صحبت می پرداختند و همچنین در دانشگاه ها به سخنرانی می پرداخت و در یکی از دانشگاه های ادبیات مشهد به سخنرانی پرداخت که در این بیان سوالی راجع به یکی از خطبه های معروف نهج البلاغه مطرح شد که زن ها نقص دارند پرسیده که ایشان اینگونه پاسخ دادند، اصلاً این حرف به درد نمی خوره و همچنین چیزی در نهج البلاغه نداریم که بعضی ها به صحبت های او اعتراض کردند ولی خانم زهرا رهنورد گفت که شماها به این خاطر به این مسئله اعتراض دارید زیرا که مردان شما بر شما تسلط دارند که در این میان در میان دانشجویان شلوغ و پلوغ شد و خانم رهنورد برای آرامش آنها چند دفعه اعتراض کرد که من دارم سخنرانی می کنم که این افراد به آرامش دعوت نشدند و ایشان سخنرانی را ترک و قهر کردند و همه از این کار او تعجب کردند.
مرگ بر ایل و تبار مخملی ...
پسرک با وجودی که فقیر بود ، از راه دست فروشی امرار معاش می کرد تا بتواند برای ادامه ی تحصیل خود پول جمع کند..
آخر شب فرا رسیده بود و او هیچ نفروخته بود و به شدت گرسنه بود و نمی دانست چگونه خود را سیر کند.
فشار گرسنگی او را بی طاقت کرده بود نا چار زنگ مغازه ای را زد و منتظر ماند تا با اندک پولی که برایش مانده ، تکه نانی بخرد .
ولی همین که صاحب مغازه در را باز کرد پسر از روی دسپاچگی گفت : ببخشید خانم ، آب دارید ؟
زن جوان فهمید پسرک گرسنه است ، داخل مغازه رفت و یک لیوان شیر گرم برایش آورد.
پسر از روی گرسنگی فوراً شیر را تا ته سر کشید و بعد با خجالت دست در جیبش کرد و گفت : خانم پولش چقدر می شود ؟
زن جوان دستی بر سر پسرک کشید لبخندی زد و گفت :
(خداوند به ما دستور داده بابت محبتی که می کنیم پول در خواست نکنیم.)
پسرک تشکر کرد و رفت . اما این خاطره هیچ گاه از ذهنش پاک نشد.
سالها گدشت و آن پسر برای ادامه تحصیل به پایتخت رفت و توانست در دانشگاه و در رسته پزشکی قبول شود و چند سال بعد مشهورترین متخصص پایتخت شد.
یک روز او در اتاق خود نشسته بود ، از بخش اورژانس با او تماس گرفتند و در خواست کمک کردند.
او به محض رو برو شدن بیمار او را شناخت و فوراً دستور داد او را بستری و اتاق عمل را آماده سازند.
طی بیست و چهار ساعت او چند عمل حیاتی بر روی قلب پیر زن انجام داد و او را از مرگ حتمی نجات داد.
روزی که زمان ترک بیمارستان فرا رسید و پاکت صورت حساب را مقابل پیرزن قرار دادند او ناراحت بود. چون او سالها تمام پولش را خرج بیماری خود کرده بود و دیگر پولی نداشت اما وقتی پاکت را باز کرد ، با کمال حیرت صورت حساب را خواند که نوشته شده بود :
(خداوند به ما دستور داده بابت محبتی که می کنیم پول در خواست نکنیم )
خنجری که سر مبارک سر مبارک امام حسین ابن علی ع را در کربلا برید آهنش در سقیفه حاضر شد و در در کوچه های مدینه بر آن پتک زده شد و در آتش درب خانه فاطمه زهرا س گداخته شد و در جبهه ناکثین و مارقین و قاسطین صیقل خورد و در محرابی که فرق علی ع را در آن شکافته شد امتحان شد و در آب زهر آلودی که جگر حسن ابن علی ع را پاره پاره کرد آبدیده ترش کردند و در کربلا بر حلقوم مبارک سید و سالار شهیدان از قفا نشست و برید.....
در عاشورا هلهله و کف و سوت منافقان به پا خاست که چه خوب کار کرد این خنجر در تاریخ و در روز واقعه چه خوب به کار آمد...
فتنه گران در فازهای مختلف فتنه کردند و این فتنه ها ادامه خواهد داشت
فاز اول :شرکت در انتخابات و ایجاد توهم پیروزی قطعی در انتخابات
فاز دوم: ایجاد فتنه و آشوب بعد از اعلام نتایج انتخابات
فاز سوم: فریبکاری و دعوت به آشتی ملی با سران فتنه
موسوی و جنبش سبز اموی از ابتدای امر در پی راه اندازی همچین روز عاشورایی بودند . اینجا آخر بازیست ...
اما انصافا فکر نمی کنید که اگر ما با این منافقان آشتی کنیم یعنی به شهدا پشت پا زده ایم و خون شهدایی که هدفشان پابرجایی و پایداری جمهوری اسلامی ایران در زیر سایه ولایت مطلقه فقیه بود را پایمال کرده ایم؟!؟!؟
از قوه قضاییه عاجزانه درخواست داریم اگر خود را مجریان قوانین اسلام ناب محمدی ص و قانون اساسی جمهوری اسلامی می دانند عاملان ریشه ای این هتاکی ها و بی حرمتی ها را به مجازات دنیویشان برسانند.
فاعتبروا یا اولی الابصار
لعن علی عدوک یا حسین ... هاشمی و خاتمی و کروبی و میر حسین ...
آشتی با جلبگ ها و باقالی های مخملی ، پشت کردن به شهدا است ...
من ژاکلین ذکریای ثانی هستم. دوست دارم اسمم زهرا باشه. من از یه خانواده مسیحی هستم و از اسلام اطلاعات کمی دارم. وقتی وارد دبیرستان شدم از لحاظ پوشش و حجاب وضعیت مطلوبی نداشتم که بر می گشت به فرهنگ زندگیمون. توی کلاس ما یک دختر بود به اسم مریم که حافظ 18 جزء از قرآن مجید بود، بسیجی بود و از شاگردان ممتاز مدرسه. می خواستم هر طوری شده با اون دوست بشم.
.... اون روز سه شنبه بود و توی نماز خانه مدرسه مون دعای توسل برگزار می شد، من توی حیاط مدرسه داشتم قدم می زدم که یه دفعه کسی از پشت سر، چشمای من رو گرفت. دستهاش رو که از روی چشمام برداشت، از تعجب خشکم زد. بله! مریم بود که اظهار محبت و دوستی می کرد. خیلی خوشحال شدم. اون پیشنهاد کرد که با هم به دعای توسل بریم. اول برایم عجیب بود ولی خودم هم خیلی مایل بودم که ببینم تو این مجلسها چی می گذره. وارد مجلس که شدیم دیدم دارند دعا می خوانند و همه گریه می کنند، من هم که چیزی بلد نبودم نشستم یه گوشه؛ ولی ناخواسته از چشمام اشک سرازیر شد. از اون روز به بعد من و مریم با هم به مدرسه می رفتیم، چون مسیرمون یکی بود، هر روز چیز بیشتری یاد می گرفتم. اولین چیزی که یاد گرفتم، حجاب بود. با راهنمایهای اون به فکر افتادم که در مورد دین اسلام مطالعه و تحقیق بیشتری کنم. هر روز که می گذشت بیش از پیش به اسلام علاقه مند می شدم. مریم همراه کتاب های اسلامی، عکس شهدا و وصیتنامه هاشون را برام می آورد و با هم می خوندیم، این طوری راه زندگی کردن را یادم می داد. می تونم بگم هر هفته با شش شهید آشنا می شدم.
... اواخر اسفند 1377بود که برای سفر به جنوب ثبت نام می کردند. مدتی بود که یکی از کلیه هام به شدت عفونت کرده بود و حتما باید عمل می شد. مریم خیلی اصرار کرد که همراه اونا به مناطق جنگی برم، به پدر و مادرم گفتم ولی اونا مخالفت کردند. دو روز اعتصاب غذا کردم ولی فایده ای نداشت. 28 اسفند ساعت 3 نصف شب بود که یادم اومد که مریم گفته بود ما برا حل مشکلاتمون دعای توسل می خونیم. منم قصد کردم که دعای توسل بخونم .شروع کردم به خوندن، نمی دونم تو کدوم قسمت دعا بودم که خوابم برد! تو خواب دیدم که تو بیابون برهوتی ایستاده ام، دم غروب بود. مردی به طرفم اومد و گفت: «زهرا بیا.....بیا.....می خوام چیزی نشونت بدم». دنبالش راه افتادم. تو نقطه ای از زمین چاله ای بود که اشاره کرد به اون داخل بشم، اون پائین جای عجیبی بود. یه سالن بزرگ با دیوارهای بلند و سفید که از اونا نور آبی رنگ می تراوید، پر از عکس شهدا و آخر آنها هم یه عکس از آقای خامنه ای. به عکس ها که نگاه می کردم احساس کردم که دارند با من حرف می زنند ولی چیزی نمی فهمیدم . آقا هم شروع کرد به حرف زدن، فرمود: «شهدا یه سوزی داشتند که همین سوزشان اونا را به مقام شهادت رسوند، مثل شهید جهان آرا، شهید باکری، شهید همت و علمدار....»
پرسیدم: علمدار کیه؟ چون اسمش به گوشم نخورده بود. آقا فرمود: «علمدار همونیه که پیش توست. همونی که ضمانت تو رو کرده تا به جنوب بیایی.» از خواب پریدم. صبح به پدرم گفتم فقط به شرطی صبحانه می خورم که بگذاری به جنوب برم، او هم اجازه داد. خیلی تعجب کردم که چطور یه دفعه راضی شد. هنگام ثبت نام برای سفر، با اسم مستعار "زهرا علمدار" خودم رو معرفی کردم. اول فروردین 78 همراه بسیجیان عازم جنوب شدم. نوار شهید علمدار رو از نوار فروشی کنار حرم امام خمینی(ره) خریدم و هر چه این نوار رو گوش می دادم بیشتر متوجه می شدم که چی می گفت. در طی ده روز سفری که داشتم تازه فهمیدم که اسلام چه دین شریفیه. وقتی بچه ها نماز جماعت می خوندند من یه کنار می نشستم زانوهام رو بغل می گرفتم و به حال بد خود گریه می کردم. به شلمچه که رسیدیم خیلی با صفا بود. نگفتم، مریم خواهر سه شهید بود. دو تا از برادرهاش تو شلمچه شهید شده بودند. با اون رفتم گوشه ای نشستم و اون شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا. یه لحظه احساس کردم شهدا دور ما جمع شده اند و دارند زیارت عاشورا می خونند. اونجا بود که حالم خیلی منقلب شد و از هوش رفتم. فردای اون روز، عید قربان بود و قرار بود آقای خامنه ای به شلمچه بیاد. ساعت حدود 5/11بود که آقا اومد. چه خبر شد شلمچه! همه بی اختیار گریه می کردند. با دیدن آقا تمام نگرانی ام به آرامش تبدیل شد. چون می دیدم که خوابم داره به درستی تعبیر می شه.
خلاصه پس از اینکه از جنوب برگشتم تمام شک هام تبدیل به یقین شد، اون موقع بود که از مریم خواستم طریقه ی اسلام آوردن رو به من یاد بده. اون هم خوشحال شد. بعد از اینکه شهادتین رو گفتم یه حال دیگه ای داشتم. احساس می کردم مثل مریم و دوستانش شده ام. من هم مسلمان شده بودم. فقط این رو بگم که همه اعمال مسلمان بودن رو مخفیانه بجا می آوردم. لطف خدا هم شامل حالم شد و کلیه هایم به کلی خوب شد.... (نقل از نشریه فکه)
پی تخریب :
کاش شهدا ضامن ما هم بشن ...
کاش میشد با "ژاکلین ذکریای ثانی" یا "زهرا علمدار ثانی " صحبت یا مصاحبه ای داشته باشم ...
کاش ...
ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
یا حق