بر گلستان ولایت تاختند ...
غنچه را با لاله پرپر ساختند ...
غنچه زیر خار و خس افتاده بود ...
باغبان هم از نفس افتاده بود ...
ظلم و طغیان و جنایت زاده شد ...
این چنین مزد رسالت داده شد ...
گاهی برای رسیدن به مقصد باید از همه چیت بگذری ... !
گاهی در کنار گذشتن از همه چیز باید سختی های بسیاری رو تحمل کنی ... !
گاهی ... حتی برای مسلمان شدن یک یهودی ولایت را فدا میکرد ... !
گاهی ... رسمان گلو را تحمل میکرد ... !
گاهی ... گل و غنچه اش را با چشمان خونین نظاره گر بود ... !
اما ...
اما او صبر کرد تا امروز من و شما از آن درس بگیریم ... !
تا همه چیز را درست تحلیل کرده و مسیر و مقصدی را برویم که نهایتش حق است ... !
از صحبت کردن تا راه رفتن ...
از درس خواندن تا جهاد علمی ...
گاهی حتی زندگی داری ان هم به شیوه علوی خودش زنده کننده حق است ...
اما افسوس ...
افسوس که حتی بعضی ها هم که انتظارش نبود معنویات را فدای مادیات کرده اند ...
افسوس که حتی هیئت های ما هم رنگ مادی گرایی و چشم و همچشمی گرفته ...
روزی همه متحد ... و امروز ...!
امروز باید با اتحادی قوی تر تلاش کرد ... ان هم بری زمینه سازی ظهور ...
... ظهور حق و عدالت ...
بیا ای منتقم کوچه های بنی هاشم ...
ادرکنی و اغثنی یا مولای یا ابا صالح المهدی روحی و جسمی لک الفداه
یا حق ...