»» حرف دل یه وب نویس ...
به نام خدا ...
آری خدا ... همان خدای شهدای مظلوم تخریب و تفحص ...
صحبت هایی که حقیر از زبان یکی از خواهران وبلاگ نویس ما مور به تایپ شدم ...
سلام ...
بچه که بودم آ دم های زیادی دور وبرم بودند ... تقریبا هم سن و سال ...
همیشه دوست داشتم باهمه دوست بشم ... مخصوصاً با اقوام وآشنا ها ...
از زبون بزرگتر ها می گم ...
می گفتن : اخلاق خیلی خوبی داره ، ولی ...
همیشه تنها بودم ... مامانم همیشه میگفت بزرگ که بشی ... مدرسه هم که بری ... یه عالمه دوست پیدا میکنی ...
مدرسه هم رفتیم وتموم شد اما از دوست خبری نبود ...
دبیرستان که رسیدم ... شنیدم با ورود به اینترنت و چت میشه یه عالمه دوست پیدا کرد حالا که اینو میگم رفیق هم ندارم ... چه برسه به دوست ...
اومدم وبلاگ نوشتم ... حرفای دلمو نوشتم ... ولی مثل اینکه دوستی یک دایره است که هیچ کس رو به محیطش راه نمیدن ... فقط خودشونن و خودشون ... !
از اینترنت شما هم خیری ندیدیم ...
حالا منم تنهای تنهای تنها ... دیگه نه دوست میخوام ... نه رفیق ... نه فامیل ... نه آشنا ...
......
وظیفه من فقط بیان این درد دل بود همین ...
کاش من می تونستم دوست خیلی خوبی براش باشم ... یه برادر یا هر چیز دیگه ...
سرخی خونم فدای سبزی قدومش ...
یا حق ...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » تخریبچی ( شنبه 88/4/27 :: ساعت 7:58 عصر )