سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و ابن جریر طبرى در تاریخ خود از عبد الرحمن پسر ابى لیلى فقیه روایت کرده است ، و عبد الرحمن از آنان بود که با پسر اشعث براى جنگ با حجاج برون شد . عبد الرحمن در جمله سخنان خود در برانگیختن مردم به جهاد گفت : روزى که با مردم شام دیدار کردیم ، شنیدم على ( ع ) مى‏فرمود : ] اى مؤمنان آن که بیند ستمى مى‏رانند یا مردم را به منکرى مى‏خوانند و او به دل خود آن را نپسندد ، سالم مانده و گناه نورزیده ، و آن که آن را به زبان انکار کرد ، مزد یافت و از آن که به دل انکار کرد برتر است ، و آن که با شمشیر به انکار برخاست تا کلام خدا بلند و گفتار ستمگران پست گردد ، او کسى است که راه رستگارى را یافت و بر آن ایستاد ، و نور یقین در دلش تافت . [نهج البلاغه]
 
|خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» توضیحات سوء قصد ...

درباره اینکه قضیه رو از کجا نقل کردیم از یه شاهد عینی نقل شده که همکلاسی خود احسان بوده.در مورد سوء قصد به دختری که توی ماجرا بود فهمیدیم که سوئ قصد به این دختر کار پسری بود که به این دختر علاقه داشته و نامزدش بوده ولی این دختر این اقا پسر رو رها میکنه میره سراغ کس دیگه و این سوء قصد یک انتقام عشقی بوده.
اما در مورد اصل قضیه و آقا احسان...
بنا به گفته چند نفر این سوء ققصد اشتباها صورت گرفته اما از اونجایی که آقا احسان از افراد شناخته شده دانشگاه هستن و کم و بیش با مسائل سیاسی سر و کار دارن و در فعالیتهای بسیج و .... شرکت چشمگیری دارن این نظریه رد شدنیه. ما همچنان در پی این هستیم که ببینیم مسئله چی بوده. در اولین فرصت که اطلاعات دستم بیاد حتما پست میکنم براتون



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » تخریبچی ( دوشنبه 88/7/13 :: ساعت 4:54 عصر )
»» سوء قصد به جان دانشجوی دانشگاه آزاد اسلامی شاهرود ...

آقای احسان رضوانی دانشجوی رشته معماری دانشگاه ازاد اسلامی شاهرود ورودی 87است .

دوشنبه ساعت 21 وارد کوچه محل زندگی خودشان یعنی خیابان فردوسی - خیابان شهید چمران بن بست بیست و دوم می شود(شایان ذکر است آقای رضوانی بومی شاهرود هستند و بیش از بیست سال است که به همراه خانواده در آن محل ساکنند). که متوجه ایستادن یک خودروی بی ام و سفید رنگ می شود،چراغ داخل ماشین روشن بوده و در کنار راننده خانمی نیز در صندلی جلو نشسته بوده است. در دست راننده یک عدد اسلحه شکاری بزرگ بوده که را ننده با دستش آن را از پنجره بیرون نگه داشته بوده است آقای رضوانی از دور و به جهت تاریکی هوا فکر می کند که تفنگ بادی است . به محض عبور از کنار ماشین که اتفاقا خیلی بد ودر وسط کوچه پارک شده بوده متوجه صدای مسلح کردن اسلحه می شود هنوز چند قدمی دور نشده که حدود نیم متر از مسیر اصلی خود به سمت راست منحرف می شود و ناگهان با صدای مهیب شلیک گلوله که درست از کنار سرش عبور می کند شوکه شده و به روی کادیلاک سفیدی که در آنجا پارک بوده می افتد.(احسان اگر در همان مسیر ادامه حرکت می داد و در آخرین لحظه به سمت راست تغییر مسیر نمی داد به احتمال زیاد با توجه به اینکه تفنگ شکاری ساچمه ها را پخش میکند کشته می شد)

حضور همسایگان:

با شنیدن صدای گلوله به بیرون آمدیم تقریبا همه همسایه ها حاضر بودند شخصی با یک اسلحه شکاری به سمت احسان نشانه رفته بود و دائم او را تهدید می کرد با توجه به سن بالای شخص متعرض و به دلیل حرف های ضد و نقیض و عجیبی که می زد احساس کردیم که در حالت عادی نیست لذا به سمت وی رفتیم تا اسلحه را از دستش بگیریم که ناگهان اسلحه را به سمت ما و بقیه همسایه ها نشانه رفت و گفت من مجوز دارم و می توانم همه شما را اینجا بکشم. ناگهان برادر شخص ضارب(برادر کوچکتر آقای نقیب زاده به نام حسین در دانشگاه شاهرود مشغول به تحصیل است و همراه پدرش در شاهرود و در همان کوچه زندگی می کنند.) به بیرون آمد و اسلحه را از برادرش گرفت و دوباره به سمت همسایه ها نشانه رفت تا امدن 110 او اسلحه را در فاصله نیم متری صورت احسان نگه داشته بود. با آمدن نیروی انتظامی شخص ضارب خود را دکتر سید علی نقیب زاده معاون اداری مالی دکتر جاسبی معرفی کرد. نیروی انتظامی هم احسان - دکتر نقیب زاده و صاحب ماشین کادیلاک سفید را به نیروی انتظامی منتقل کرد.و در ماشین نقیب زاده دو جعبه گلوله، چند کارد و یک دوربین حرفه ای شکاری پیدا می شود.

شنیده ها حاکی از آن است که آن شب دکتر نقیب زاده که متهم بوده با کارت ماشین !!!! دکتر بدیعی رییس دانشگاه آزاد شاهرود آزاد می شود. در حالی که احسان بی گناه در بازداشتگاه می ماند. فردای آن روز پرونده به دادسرای شاهرود انتقال داده می شود. و پر ونده در اختیار قاضی گلی قرار می گیرد گفتنی است برادر کوچکتر نقیب زاده با اینکه به سمت مردم نشانه روی کرده بود باز داشت نشده است.

همسایگاه و شاهدان ماجرا که حدود 25 نفر بوده اند استشهاد محلی را به امضا رسانده اند. تعدادی دیگر از همسایه ها نیز که عموما خانم هستند از نقیب زاده شکایت کرده اند گویا به علت ترس زیاد تعدادی از خانم های همسایه دچار فشار و شوک عصبی گشته اند.

هنگام وقوع حادثه خانواده احسان در منزل نبوده اند که این را باید معجزه دانست چراکه قطعا اگر حضور می داشتند احتمال وقوع درگیری حتمی می نمود

اینکه چرا دکتر نقیب زاده چنین کرده در هاله ای از ابهام است.روز پنج شنبه (سه روز پس از ماجرا)دکتر نقیب زاده در دانشگاه آزاد شاهرود مشغول قدم زدن در فضای سبز دانشگاه دیده شده است.

در ضمن فردای این اتفاق در یک مورد دیگر و کاملا مجزا سوء قصد مسلحانه به جان یک دختر دانشجو خنثی می ماند و ضارب دستگیر می شود. که هیچ ارتباطی با ان ما جرا نداشته است ولی گویا دستهایی در کارند تا این دو اتفاق را باهم مرتبط اعلام کنند . و حتی در یک اقدام هماهنگ و عجیب خبر سوء قصد به جان احسان با اتفاق اخیر اشتباه گرفته شده و حادثه معرکه گیری دکتر نقیب زاده به ورطه فراموشی می رود. ونکته جالبتر اینکه نگهبانی و حراست دانشگاه ازاد شاهرود در پاسخ به دانشجویانی که خواستار شفافیت در مورد موضوع شلیک به سمت هم دانشگاهی شان بودند. پاسخی شگفت آور می دهند که نشان از ماست مالی کردن ماجراست:

یک دانشجو به یک استاد دانشگاه با اسلحه شلیک کرده است همین.

اما شاهدین ماجرا آنقدر زیاد بوده اند که به هیچ وجه نمی توان این اتفاق را کتمان کرد. یک مامور نیروی انتظامی که خواست نامش فاش نشود گفت: رفتار نقیب زاده با ما بسیار مغرورانه بود انگار نه انگار متهم است . و جالب اینکه سگک کمربند او ،خود کار و جا سوویچی وی هرسه از جنس طلا بود.یکی از همسایه ها در مصاحبه با ما گفت این شخص (دکتر نقیب زاده) قبلا هم یکبار با خودروی موسو مشکی به شاهرود امده بوده است.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » تخریبچی ( شنبه 88/7/11 :: ساعت 11:16 صبح )
»» کردستان ... قدمگاه شهیدان ...

هنوز سوز سرمای کردستان را به خاطر دارم ...
هنوز هیئت اباعبدالله کردستان را به خاطر دارم ...
هنوز شیرینی زندگی در کردستان زیر لبم حس میکنم ...
هنوز بچه های پیش مرگ مسلمان را به خاطر دارم ...
هنوز مزه شیر کردستان را  به زیر لب دارم ...
هنوز هم با خاطرات زندگی در کردستان ، کامیاران ، قروه ، سنندج و خصوصاً سقز زندگی میکنم ...
هنوز صدای شلیک گلوله های کوچه پس کوچه های سقز را به خاطر دارم ...
هنوز صدای بمباران هواپیماهای بعثی عراق را در گوش خود حس میکنم ...
هنوز بمبی که به خانه مان خورد و همه جا ویران شد را یادم می آید ...
هنوز باز های کودکانه با بچه های کرد خیابان فرمانداری سقز شادابم میکند ...

هنوز سرهای بریده شده بسیجی ها و پاسداران را به خاطر دارم ...

هنوز پیکر پاک عمو حسن را که جلو خانه اش انداخته بودن و سرش به روی سینه اش گذاشته بودند را به خاطر دارم ...

هنوز ترس تعقیب کوموله و دموکرات را در جاده ای مارپیچ کوهستانی در وجودم حس میکنم ...
هنوز ... هنوز ... هنوز ...
یادش بخیر ...
یادش بخیر پناهگاهی که موقع وضعیت قرمز به انجا میرفتیم ...
یادش بخیر عمو شریف ...
یادش بخیر بروجردی ...
یادش بخیر کاوره ...
یادش بخیر ... شب های پر ستاره سقز ...
یادش بخیر جنگل های آلواتان ...
یادش بخیر ... تیر و تر کش هایی که شیشه را میشکست و به در و دیوار میخورد ...
یادش بخیر بمب هایی که شیشه های خانه را خورد میکرد ...
یادش بخیر سپاه سقز ...
یادش بخیر ...
یادش بخیر ...
.................................................
سه روزی در بهشت زندگی کردم ...
بهشتی که هر کسی را راه نمیدادن ...
بهشتی که کارت میخواست ...
بهشتی که از در راهم ندادن ...
بهشتی که بدون کارت از پنجره واردش شدم ...
بهشتی که میعادگاه خدایم بود ...
بهشتی که لحظه های عاشقانه دیدار آنجا بود ...
بهشتی که بهشت بود ...
بهشت ...
بعد از سه روز زندگی در بهشت ...
اینک به کردستان میروم ...
آری کردستان ... قدمگاه شهیدان ...
کردستان ...

خدایا مرا بپذیر حتی اگر سرم را ببرند و به روی سینه ام بگذارند و به خانواده ام تقدیم کنند ...
اللهم الرزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک ...
سرخی خونم فدای سبزی قدومت ...
مولایم سرخی خونم لایق سبزی قدومت نیست اما بیا ...
یا حق ...
تخریبچی ...

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » تخریبچی ( دوشنبه 88/6/30 :: ساعت 3:18 صبح )
»» لاله های خوش بو ...

عملیات راه سازی به خوبی پیش میرفت ...
با توجه به صعب العبور بودن اما خوبی آب و هوا خیلی کمک بود تا راه سازی به خوبی انجام شود ...
اون روز هم هوا خیلی خوب بود و همه جوره همه اماده کار بودند ..
تا نزدیک ظهر حدود ساعت 10 صبح همه کارها به خوبی پیش میرود که ناگهان یکی از بولدزر ها به روی خاک نرم کناره سر خورده به درون دره می افتد ...
تیم راه سازی هرچه تلاش می کند تا بولدزر را بیرون بیاورد نمی تواند ...
باالاجبار مسئول تیم راه سازی یا همان مدیر عامل شرکت راه سازی را خبر میکنند و در کمتر از پانزده دقیقه خود را به محل حادثه میرساند ...
الحمد الله نه کسی صدمه ای دیده بوده و نه بولدزر خسارتی دیده بود فقط بولدزر از جای خود حرکت نمی کردو با هیچ وسیله ای نتوانستند بولدزر را در بیاورند ... !
عملیات راه سازی متوقف شد ... همه کارگران و رانندگان به محل استراحت برگشتند ... اما مدیر تیم همچنان در محل باقیمانده بود تا طرحی برای بیرون آوردن بولدزر طراحی کند ...
نزدیک اذان ظهر رایحه خوشی به مشامش میرسد ...
دور بر را نگاهی میکند و چند گل لاله توجهش را جلب میکند ... اما گل لاله که بویی ندارد ... !
بویی خوش ...
به خوشی عطر محمدی و مشک ...
کمی جلو تر میرود ... !
نزدیک همان گل های لاله ... بو هم از همان سمت می آمد ...
نزدیک تر میرود ...
برق یه شیء فلزی نظرش را جلب میکند ...
کمی نزدیک تر با دقتی بیشتر ...
کمی خاک را جابه جا میکند ...
بو همچنان بیشتر و بیشتر میشود ...
ناگهان متوجه میشود برق مهمات نظامی است .... !
کمی بیشتر خاک را جابجا میکند ...
بو بیشتر و بیشتر میشود ...
جمجمه ای پیدا میکند ...
انگار همه بو از او بود ...
تمام دستانش ... خاک های دور برش و... همه بوی خوشی داتند و گرفته بودند ...
مدهوش ... بهت زده ... چند دقیقه ای بی حرکت ...
برایش سوال میشود ...
محمات ... اصلحه ... کلاه آهنی .... جمجمه ....
در همان محل باقی میماند ...
به دوستش تماس میگیرد ...
موضوع را میگوید ...
دوستش موضوع را به حفظ اثار اطلاع میدهد ...
سه ساعتی بعد گروهی برای بررسی از اهواز به محل میرسند ...
وقتی رسیدند اشک از چشمانشان جاری بود ....
موضوع را کامل شندیدند ...
آنها راحیه خوش بو را میشناختند و بار ها حس کره بودند ...
آنها میدانستند کجا پا میگذارند ...
فخنعلیک انهو باالواد المقدس ....
وضو گرفتد ... کفشهای خود رادرآورند و مشغول شدند ...
قدمگاه شهیدان است این جا ...
کسی به بما خوشامد نگفته ...
ما صدای شما رو نشنیدیم ...

 

شهدای گمنام چیلات ...

........................................................................................
ایلام ... منطقه عملیاتی چیلات ...

...
سرخی خونم فدای سبزی قدومت ... بیا ...

میدانم که سرخی خونم ایق سبزی قدمت نیست اما بیا ...

...

بچه های گردان تخریب ... اگر تنها تر از تنها شوم باز هم خدا هست ...

به امید پیروزی در میادین مین امروزی ...

یا حق ...

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » تخریبچی ( چهارشنبه 88/6/25 :: ساعت 3:50 صبح )
»» هدیه همیشگی بچه های تخریب ...

مسیر 30 کیلومتری رملی رو طی کرده بود ...

اینبار میدان های مین جدیدی دشمن کار گذاشته بود ...

اون هم وسط این بیابان رملی ...!

تو هرکدومش یک معبر پهن علامت دار باز کرده بود ...

از 5 نفر گروه تخریب فقط اون شهید نشده بود ...

تنها وسط بیابان رملی ...

نه بیسیمی بود و نه راهی برای باز گشت ...

زخمش عمیق نبود اما خون زیادی ازش رفته بود ...

ترکش فقط به کتف سمت راستش خورده بود ...

بی رمق بدون اب و غذا ...

چمانش را دوباره باز کرد ...

وسط یه میدان مین جدید ...!

 جهت ها را چک کردو یه معبر جدید باز کرد ...

اون شب عملیات بود ...

زخمش رو هم بست تا شب به راحتی تو عملیات شرکت کنه ...

شب شد ... بچه های خط شکن دیر کردند ...

راه افتاد تو مسیر عملیات طبق نقشه ...

یه میدون مین دیگه ... ؟!

این یکی معبر نداشت ...

او تنها تخریبچی گروه بود که باقیمانده بود ...

شروع کرد به معبر زدن ...

تند و فرض ...

وسط میدان مین فهمید میدون مین بدون نقشه مهندسی درست شده ...

انگار با از اسمون مین ریخته بودند روی زمین ...

تا شروع عملیات چند ساعتی مونده بود ...

معبر زده شد ...

وسط تپه های رملی منتظر عملیات ...

بچه ها شروع کرده بودند ...

خیلی جلو تر از همه بود ...

وسط دشمن ...

پیشروی خوب نبود ...

عملیات انگار لو رفته بود ...

تنها .. تو دل دشمن ...

با کتف زخمی ...

بی رمق ...

دو روز ... فقط خار بیان خورده بود ...

خواست به سمت دشمن حمله ور شه ...

برادر صبر کن ...

صدای یه ایرانی بود ... ؟!

نگاهی کرد ...

یکی از خط شکنان بود ... !

محاصره شده بودند ..

تنها کسی بود که شهید نشده بود ...

دونفر شدند ...

تنها زخمی تو دل بیابان رملی ...

بی رمق ...

نماز صبح رو خوندند ...

نزدیک سپیددم ...

از پایین تپه رملی که بالا اومددند ...

تازه فهمیدن محاصره ان ...

دوتا خشاب فشنگ کامل و یکی نصفه ...

و دوتا آر پی جی ... که اون خط شکنه همراهش بود ...

یا باید صبر میکردن ...

یا حمله ور میشدن ...

نقشه این که از یک طرف با آر پی جی راهی باز کنن ... و محاصره رو بشکنن ...

او هم فقط تک تیر و دقیق بزنه ...

حسن تا بلند شد برای زدن آر پی جی ... افتاد !!!

اینبار حسن تنها خط شکن باقیمونده پرواز کرد ...

اونهم با شیرینی تخریبچی ها ...  تیر قناّصه ... وسط پیشانی ...

حتی اخ هم نگفت فقط لبخند شیرینی به لب داشت ...

پلاک هم نداشت ... مثل او ...

شروع کرد به تیر اندازی ... تک تیر

فقط دقیق میزد ...

و سینه خیز جلو میرفت ... بین دو تا تپه ...

انگار میدونستند موضوع چیه ...

چند تا تیر دیگه بیشتر نمونده بود ...

گزاشت روی رگبار ...

ستاره های طلایی رو شنانه عراقی را دیده بود ...

همه را به سمت او شلیک کرد ...

افتاد ...

نفهمید چه شد ... زمین و زمان پراز گلوله شد ...

یه ترکش به ران پاش خورد ...

یکی هم به کمرش ...

هیچ رمقی نداشت ...

بین دوتا تپه رملی ...

.............................................................

گمنام ...

.............................................................

از حال رفت ...

به هوش که امد ...

نصف بدنش توی رمل مونده بود ...

دیگر هیچ کس نفهمید او چه طور شهید شد ...

...

ازروی استخوان های بندش مشخص بود که انگار هزاران تیر به او شلیک کردند ...

و هدیه همیشگی بچه های تخریب ...

این بار با تیر نزدیک کلت ...

پشت کاسه سرش هم نداشت ...انگار خورد شده بود ...

وسط پیشانی بند یا زهرایش سوراخ بود ...

تیر خلاصی وسط پیشانی ...

...........................................................

یا فاطمه الزهرا ... س

به غربت حسنت سوگند ...

دل تنها و غریبم داره این گوشه میمیره ...

دلم به غربت فرزندانت تو فکه نمیرسه ...

اما بریده ...

مادر جان ... ادرکنی ...

..........................................................

دست نوشته های شهید گمنام ...

محل شهادت فکه عراق ...

... گرای محل شهادت ... گزارش اسیر عراقی ...

اون تخریبچی معاون عملیات سپاه چهارم عراق را به درک واصل کرده بود ... تنها دلیلی که کمی از استخوان هیا خورد شده اش برگشت رشادتش و حیرانی اسیر عراقی از این همه توان و شجاعت بود ...

.........................................................

سرخی خونم هم لایق سبزی قدومت نیست ... اما بیا ...

یا حق ...

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » تخریبچی ( دوشنبه 88/6/16 :: ساعت 11:50 صبح )
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

>> بازدید امروز: 2
>> بازدید دیروز: 23
>> مجموع بازدیدها: 242169
» لوگوی وبلاگ

» درباره حقیر



» لینک دوستان
غفلت ...
منتظر ...
عروج ... اولین دست نوشته های تخریبچی
بچه های قلم
استاد هادی کردان ...
حم عسق ...
ساجدون ...
دست خط باران ...

» پیوندهای روزانه

نا گفته هایی از جلبگهای سبز اموی ... [46]
دختر و چگونگی ابراز علاقه [221]
پست نگهبانی [38]
لاله های سخنگو [20]
فرازی از نامه امام خمینی .ره. به آقای منتظری [106]
امید ... [51]
بچه های زهرا س [73]
یادی کن [54]
صدای شرهانی ... [248]
عشق یعنی ... [199]
وصیت نامه ای از شهید ... [228]
رقصی چینینمیانه میدانم آرزوست ... [316]
صبح جمعه ... [173]
جلسات تفسیر قرآن در ماه مبارک رمضان در چت [168]
[آرشیو(14)]

» آرشیو مطالب
شروع به کار تخریبچی ...
صدایی غریب ...
حسین ...
وفای عشق ... یادی تلخ ...
مین های یادگاری ...
لاله های سخن گو ...
صدای شرهانی ...
عشق ...
عشق یعنی ...
پست نگهبانی ...
برادران انقلابی ...
غزه ...
انتخابات ریاست جمهوری ...
عشق و ابراز علاقه دخترانه ...
رفتار ...
هدیه همیشگی بچه های تخریب ...
لاله های خوش بو ...
کردستان ...
میر حسین موسوی
نمک
سال 87
سال 88
سال 89
سال 90
سال 91
سال 92
سال 93
سال 94
سال 95
سال 97

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب