به نام خدا ...
تازه از حریم قدسی رسیدم خونه ... قبل از اینکه نت بیام ... رفتم سراغ حافظ ...
این شعر اومد ...
وفای عشق ...
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمی آید به چشم غم پُرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
گر کُمیتِ اشکِ گُلگونم نبودی گرم رد
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زارِ نزار اشک بارانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا درآب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منوّر گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
آتش مهر تو را حافظ عجب در سرگرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چوش شمع
به نظرم شعر قشنگی اومد ... با این که اصلاً برای آپ کردن نیومده بودم ...
اما تصمیم گرفتم بنویسمش ...
اگه میتونید معنیش کنید برام ممنون میشم ...
یا فاطمة الزهراء ... س