به نام خدا ...
آری خدا ... همان خدای شهدای غریب و مظلوم انقلاب ...
قلم و نفس گرم و پاک بنده ی خدا سبب نوشتن این خاطره شد ...
...
فامیل و بعضی از خانواده های ارتشی ساکن در محله ، آنان و خانواده شان را کافر خطاب میکردند ...
هفت برادر بودند ...
هادی و حمید دانش آموز دوره راهنمایی ، از بقیه برادرانشان کوچکتر بودند ؛ مجید هم هنوز خیلی کوچک بود و تازه راه رفتن یاد گرفته بود ...
آنها در مشهد و شهرستان های اطراف مشهد ؛ شهرهایی همچون فریمان و تربت جام که به دلیل اصالت خانوادگی آشنایی بیشتر با آن شهر ها داشتند ؛ اعلامیه ، نوار و رساله امام خمینی (ره) را پخش میکردند ...
غلامرضا برادر بزرگتر و برادر دوم خانواده که محمد نام دارند هنگام پخش اعلامیه دیده میشوند و مورد تعقیب ماموران ساواک قرار میگیرند ... محمد برارد کوچکتر غلامرضا و بچه دوم خانواده موفق به فرار میشود و غلامرضا برادر بزرگتر توسط ماموران ساواک دستگیر میشود ، محمد با زرنگی تمام بدون اینکه خود به خانه برود از طریق یکی از دوستانشان سریع خبر دستگیری غلامرضا را به برادر سوم خانواده که علی نام دارد میرساند و خود برای پنهان شدن به خانه یکی دیگر از دوستانشان میرود ...
علی که جسه کوچکتری نسبت به بقیه برادران دارد نیز با زرنگی تمام کلیه اعلامیه ها ، نوار ها ، ماشین چاپ و ماشین تحریر (ماشین نویسی) و کتب انقلابی را شبانه با بسته بندی (جاسازی) از خانه خارج و به چند خانه در تربت جام که نسبت به فریمان از مشهد دور تر است منتقل کرده و درون باغچه های ان خانه ها پنهان میکند ...
صبح روز بعد ، هنوز علی به خانه برنگشته ماموران ساواک خانه ی شان را پیدا کرده و به خانه ی شان برای بازرسی و پیدا کردن به قول خودشان آلت جرمی حمله ور میشوند ...
بعد از بازرسی کل خانه یکی از ماموران که متخصص کشف جاسازی بوده یکی از جاسازی های غلامرضا را که فقط خود او از آن خبر داشته و از دید علی پنهان مانده بود را کشف کرده و از آنجا رساله توضیح المسائل امام خمینی (ره) را پیدا میکند و همین دلیلی میشود تا غلامرضا را به زندان ساواک در تهران به عنوان یکی از فعالان سیاسی ضد شاهنشاهی در مشهد منتقل کنند ...
در پی تظاهرات گسترده مردم مشهد و تحصن هر روزه در حرم امام رضا (علیه السلام) تانک های تازه خریداری شده و کوچک ضد اغتشاش رژیم پهلوی به حریم رضوی تجاوز کرده و اقدام به قتل عام مردم در حرم میکنند و حتی با شلیک چند گلوله قسمتی از ایوان صحن سغا خانه و صحن نو را تخریب میکنند ...
روز بعد علی و برادر چهارم خانواده که حسن نام دارد و از علی کوچکتر است برای تشیع جنازه شهدایی که روز قبل در حرم به شهادت رسیده بودند با پای پیاده به سمت منزل آیت الله شیرازی که در نزدیکی حرم بست بالا واقع شده بود و محل شروع تشیع جنازه شهدا بود حرکت میکنند که با تدابیر شدید ماموران سواک و ارتش روبه رو میشوند ...
ماموران اجازه نزدیک شدن هیچ کس را به سمت حرم نمیدادند و به سمت هرکس که قصد نزدیک شدن به حرم را داشت گلوله شلیک میکردند ...
علی و حسن خود را از طریق کوچه و پس کوچه ها خود را به یکی از خیابان های اطراف حرم که خسروی نام دارد به گروهی از مردم میرسانند که نگهان با ماموران رژیم که در سر کوچه بازار سرشور مستقر بودند روبه رو میشوند ؛ دیگر ماموران رژیم که در حوالی فلکه آب مستقر بودند نیز متوجه آنها میشوند و به سمت انها حمله ور شده و عده ای از آنها نیز به سمت انها شلیک میکنند ...
علی و حسن به همراه چند تن دیگر از مردم اقدام به رد شدن از عرض خیابان میکنند در این حین چند نفر تیر خورده و مجروح شده و به زمین می افتد و دستگیر میشوند اما علی و حسن همچنان به مسیر خود به سمت محل تشیع جنازه ادامه میدهند ...
آنها خود را به کوچه و پس کوچه های اطراف حرم میرسانند اما همچنان مورد تعقیب ماموران رژیم قرار بودند ...
در حین فرار علی که ریز نقش تر و فرز تر بوده از حسن جلو می افتد ... دژخیمان رژیم پهلوی به سمت آنها شلیک میکنند ... علی درون یه کوچه و حسن در کنار دیواری پناه میگیرند ...
هردو ران پای حسن مورد اصابت تیر ژ3 آن هم از فاصله ای نزدیک قرار میگیرند ...
قبل از تیر اندازی حسن درب چند خانه را کوبیده بود اما هیچکس دری را باز نکرده بود ، او همچنان در کنار دیور و دری پناه گرفته بود ... بعد از تمام شدن تیر اندازی ها در یکی از خانه ها باز میشود و حسن که خون زیادی ازش رفته بود درون خانه می افتد ...
مرد صاحب خانه درب را بسته حسن را به خانه برده و هر دو پای حسن را از بالا تر می بندد و تا خون ریزی کمتر شود و خانواده و حسن را آرام میکند ...
علی منزلی که حسن به آن پناه اورده بود را پیدا میکند و خود را به حسن میرساند ... چند ساعتی را انجا می مانند تا ابها از آسیاب بیافتد ...
صاحب خانه ماشین فولوکسی داشته و حسن که به دلیل خون روزی حال خوبی نداشته را درون ماشین روی صندلی عقب دراز میکند تا دیده نشود و راهی بیمارستان امداد میشود ... اما بدون علی ... !
خوشبختانه در راه کسی به انها مشکوک نمیشود و صاحب خانه حسن را به بیمارستان میرساند ...
ماموران شهربانی مستقر در بیمارستان از صاحب خانه جزئیات را میپرسند صاحب خانه میگوید که اورا تیر خورده درون کوچه پیدا کرده و دلش رحم امده و به بیمارستان اورده است ...
با توجه به شواهد و حال بد حسن و خون زیادی که از او رفته بود صاحب خانه را ازاد میکنند و حسن را به اتاق عمل می فرستند ...
علی برای اینکه دستگیر نشود پای پیاده خود را به بیمارستان امداد میرساند و با زیرکی وارد بیمارستان میشود ...
ساعت 5 بعد از ظهر حسن را از اتاق عمل بیرون می آورند و به یاری خدا حسن از اتاق عمل با بهبود کامل بیرون می آید ...
علی موضوع را به خانواده میگوید ... و مادرش را به بیمارستان می رساند و خود بدون اینکه شماسایی شود به خانه بر میگردد ...
حدود یک هفته ای حسن در بیمارستان تحت مراقبت شهربانی بستری میشود ... بعد از حدود یک هفته اماده ی مرخص شدن از بیمارستان مشود ...
باهمکاری پرستاران بیمارستان مخفیانه صبح زود روز ، قبل از ترخیص کامل به دور از چشم ماموران مراقب شهربانی که دائماً از اتاق او مراقبت میکردند ... با علی و پدرش فرار میکند و به خانه بر میگردد ... چند روزی هم درون منزل استراحت میکند ...یکی از دوستان غلامرضا که پرستار بوده نیز هر روز برای عوض کردن پانسمان پاهای حسن به منزلشان میرفت تا اینکه او بهبود کامل پیدا میکند ...
حدود 12 بهمن به همراه غلامرضا که تازه از زندان ساواک ازاد شده بود به استقال امام میروند ... و در 22 بهمن 57 پیروزی شکوهمند انقلاب را جشن میگیرند ...
خانواده انقلابی آنها از تاثیرگزاران و فعالان مشهد بوده و هستد و هم اکنون نیز به خدمت به اسلام انقلاب مشغول اند ...
یاد و خاطره همه شهدا و جانبازان انقلاب اسلامی بخصوص بنیانگذار کبیر انقلاب گرامی باد ...
سی اُمین سالگرد پیروزی انقلاب مبارک ...
یا حق ...